پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

پارسا جیگر مامان و بابا

امروز پارسا یه مهمون عزیز داشت...

ماهان نفسی امروز اومده بود خونه ما خیلی ناز و خوشگله و من که حسابی مشتاق دیدارش بودم البته هم خودش هم مامان خیلی گلش خیلی خوشحال شدم فکر کنم اولش پارسا و ماهان از دیدن همدیگه تو شوک هستند بعد کم کم خوشحال می شن و با لبخندهای قشنگشون ما رو هم شاد می کنند امیدوارم وقتی هم بزرگ شدند دوستای خوبی برای همدیگه باشند.   ماهان خوشگله که در زمان بیکاری یعنی (نخوردن شیر و نخوابیدن و تاپ نخوردن) گریه می کرد کم کم به پارسا که مثل آقاها با تعجب به گریه های ماهان نگاه می کرد هم آموزش داد و اینجا همون جاییه که پارسا  از ماهان نخواست کم بیاره و شروع کرد به گریه کردن ...
30 بهمن 1390

پارسا و پستونک

پارسا جونی توی سه ماه و نیمی دیگه به پستونکش علاقه پیدا کرده حتی سعی می کنه خودش بزاره توی دهنش و از خوردنش حسابی لذت می بره البته می دونم خیلی گزینه مناسبی نیست اما برای بعضی مواقع و آرامش بچه بد هم نیست . ...
27 بهمن 1390

پارسا در یک ماهگی

لبخند زدی و آسمان آبی شد ٫ شب های قشنگ بهمن مهتابی شد پروانه پس از تولد زیبایت / تا آخر عمر غرق بی تابی شد . . پارسا جونی 8 روز پیش یعنی در 22 روزگی ختنه شد خدا رو شکر همه چیز خوب پیش رفت بجز لحظه ای که برای اولین بار اشکاشو دیدم.   ...
23 بهمن 1390

تشکر پارسا کوچولو از دکتر مهربونش

 منم مثل همه کوچولوها اینو از بزرگترا شنیدم که پزشکی اطفال از سخترین رشته های پزشکیه اون روز معنی حرفشونو نفهمیدم ولی روزی که مادرم عاشقانه اما مستأصل و نگران از اینکه دردمو نمی فهمید منو با دستاش به آغوش شما سپرد بدون هیچ دلنگرونی ! فهمیدم فقط یه حس امنیت و اعتماد می تونه بچه ای رو از آغوش مادر جدا کنه ، وقتی با نگاه مهربونو و پرسشگرت به چشمام خیره شدی و دستای مهربونت رو به بدنم کشیدی فهمیدم بی زبونی ما فرشته های کوچولو باعث سختی کار شماست ، وقتی درد و ازم دور کردی خوشحالی رو تو چشای مامانم دیدم و او زمان بود که می خواستم با همون زبون بی زبونیم بگم :دکتر جونم دوست دارم.   جناب آقای پروفسور محمد حسین سلطان زاده...
21 بهمن 1390